بیـــ قــافـیــه هـای بـا مخــاطـبــ مـن

با دیدنت زبان دلم بند آمدست شاعر شدم که لال نمیرم فقط همین

وقتی فهمیدی ...

 

وقتی فهمیدی قرار نیست با هر زن یا دختری که دوست شدی،
به رختخواب بری ؛
هر وقت یاد گرفتی بدون توقع دوستی کنی ...
هر وقت فهمیدی هر کسی که دوستت شد ،
دوست ‌دخترت نیست
و برای جواب سلامش باید به یک علیک محترمانه فکر کنی
نه به پیدا کردن یک مكان خالی...
اونوقت میتونی
روی همراهی و همدلی من به عنوان جنس مخالفت حساب کنی...

[ 8 / 7 / 1391برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

وقتی چشمـ ـانمــ را ... (تقدیم به ...)

 

وقتی چشمـ ـانمــ را روی همــ می گذارمـــ

خوابـــ مـ ـرا نمی بــ ـرد

تــ ـو را می آورد !

از میانــ فرسنگــــ ها

فاصلـ ــهـ ...!

[ 8 / 7 / 1391برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

و امشب را ... (تقدیم به ...)

 

 

و امشب را فقط امشب
برای خاطر آن لحظه های درد
کنار بستر تاریک من ، شب زنده داری کن
که من امشب برای حرمت عشقی
که ویران شد
برایت قصه ها دارم ...

 

[ 8 / 7 / 1391برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

آخرای فصل پاییز ...

 

آخرای فصل پاییز یه درخت پیر و تنها 
تنها برگی روی شاخه ش مونده بود میون برگا 
یه شبی درخت به برگ گفت:کاش بمونی در کنارم 
آخه من میون برگا فقط تنها تو رو دارم 
وقتی برگ درختو می دید داره از غصه میمیره 
با خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره 
با دلی خُرد و شکسته گفت، نذار از اون جداشم 
ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم 
برگ، تو خلوتِ شبونه از دلش با خدا می گفت 
غافل از این که یه گوشه باد همه حرفاشو میشنفت 
باد اومد با خنده ای گفت:آخه این حرفا کدومه؟ 
با هجوم من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه 
یه دفه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوون 
سیلی زد به برگ و شاخه تا بگیره از درخت جون 
ولی برگ مثل یه کوهی به درخت چسبید و چسبید 
تا که باد رفت پیش بارون بارونم قصه رو فهمید 
بارون گفت با رعد و برقم می سوزونمش تا ریشه 
تا که آثاری نمونه دیگه از درخت و بیشه 
ولی بارونم مثل باد توی این بازی شکست خورد 
به جایی رسید که بارون آرزو می کرد که می مرد 
برگ نیفتاد و نیفتاد آخه این خواست خدا بود 
هر کی زندگیشو باخته دلش از خدا جدا بود

[ 8 / 7 / 1391برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]

آسون وداع کردم باهات ... (تقدیم به ...)

آسون وداع کردم باهات

با اینکه میمردم برات

کاشکی نمیذاشتم بری

کاشکی می افتادم به پات

 

خواستم بگم ترکم نکن

پیشم بمون ای نازنین

شرح پریشونیمو تو

چشمای بارونیم ببین

 

هر شب با کلی اشتیاق

زل میزدم به آسمون

فرصت نمونده واسه ی

ابراز احساس جنون

 

رفتی و من تنها شدم

با این غم نا مهربون

هرجا پیت گشتم ولی

هیچ جا نبود از تو نشون

 

دلخوش به این بودم توهم

گاهی کناره پنجره

مــاه و تماشا میکنی

با کوله باری خاطره

 

[ 8 / 7 / 1391برچسب:,

] [ 1:0 ] [ دخـــتـــر کـــاغــذی ]

[ ]